کتاب مقدس, پیدایش , فصل 27. is available here: https://www.bible.promo/chapters.php?id=10027&pid=3&tid=1&bid=30
Holy Bible project logo icon
FREE OFF-line Bible for Android Get Bible on Google Play QR Code Android Bible

Holy Bible
for Android

is a powerful Bible Reader which has possibility to download different versions of Bible to your Android device.

Bible Verses
for Android

Bible verses includes the best bible quotes in more than 35 languages

Pear Bible KJV
for Android

is an amazing mobile version of King James Bible that will help you to read this excellent book in any place you want.

Pear Bible BBE
for Android

is an amazing mobile version of Bible in Basic English that will help you to read this excellent book in any place you want.

Pear Bible ASV
for Android

is an amazing mobile version of American Standard Version Bible that will help you to read this excellent book in any place you want.

BIBLE VERSIONS / کتاب مقدس / عهد قديم / پیدایش

کتاب مقدس - Old Persian Version, 1815

پیدایش خروج

فصل 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50

1 و چون اسحاق پیر شد و چشمانش از دیدن تار گشته بود، پسر بزرگ خود عیسو را طلبیده، به وی گفت: «ای پسر من!» گفت: «لبیک.»

2 گفت: «اینک پیر شده ام و وقت اجل خود را نمی دانم.

3 پس اکنون، سلاح خود یعنی ترکش و کمان خویش را گرفته ، به صحرا برو، و نخجیری برای من بگیر،

4 و خورشی برای من چنانکه دوست می دارم ساخته ، نزد من حاضر کن، تا بخورم و جانم قبل از مردنم تو را برکت دهد.»

5 و چون اسحاق به پسر خود عیسو سخن می گفت، رفقه بشنید و عیسو به صحرا رفت تا نخجیری صید کرده، بیاورد.

6 آنگاه رفقه پسر خود یعقوب را خوانده، گفت: «اینک پدر تو را شنیدم که برادرت عیسو را خطاب کرده، می گفت:

7 برای من شکاری آورده، خورشی بساز تا آن را بخورم، و قبل از مردنم تو را در حضور خداوند برکت دهم.

8 پس ای پسر من، اﻵن سخن مرا بشنو در آنچه من به تو امر می کنم.

9 بسوی گله بشتاب، و دو بزغاله خوب از بزها، نزد من بیاور، تا از آنها غذایی برای پدرت بطوری که دوست می دارد، بسازم.

10 و آن را نزد پدرت ببر تا بخورد، و تو را قبل از وفاتش برکت دهد.»

11 یعقوب به مادر خود، رفقه ، گفت: «اینک برادرم عیسو، مردی مویدار است و من مردی بی موی هستم؛

12 شاید که پدرم مرا لمس نماید، و در نظرش مثل مسخره ای بشوم، و لعنت به عوض برکت بر خود آورم.»

13 مادرش به وی گفت: «ای پسر من، لعنت تو بر من باد! فقط سخن مرا بشنو و رفته ، آن را برای من بگیر.»

14 پس رفت و گرفته ، نزد مادر خود آورد. و مادرش خورشی ساخت بطوری که پدرش دوست می داشت.

15 و رفقه ، جامه فاخر پسر بزرگ خود عیسو را که نزد او در خانه بود گرفته ، به پسر کهتر خود یعقوب پوشانید،

16 و پوست بزغاله ها را، بر دستها و نرمه گردن او بست.

17 و خورش و نانی که ساخته بود، به دست پسر خود یعقوب سپرد.

18 پس نزد پدر خود آمده، گفت: «ای پدر من!» گفت: «لبیک، تو کیستی ای پسر من؟»

19 یعقوب به پدر خود گفت: «من نخست زاده تو عیسو هستم. آنچه به من فرمودی کردم، اﻵن برخیز، بنشین و از شکار من بخور، تا جانت مرا برکت دهد.»

20 اسحاق به پسر خود گفت: «ای پسر من! چگونه بدین زودی یافتی ؟» گفت: «یهوه خدای تو به من رسانید.»

21 اسحاق به یعقوب گفت: «ای پسر من، نزدیک بیا تا تو را لمس کنم، که آیا تو پسر من عیسو هستی یا نه .»

22 پس یعقوب نزد پدر خود اسحاق آمد، و او را لمس کرده، گفت: «آواز، آواز یعقوب است، لیکن دستها، دستهای عیسوست.»

23 و او را نشناخت، زیرا که دستهایش مثل دستهای برادرش عیسو، مویدار بود. پس او را برکت داد.

24 و گفت: «آیا تو همان پسر من، عیسو هستی ؟» گفت: «من هستم.»

25 پس گفت: «نزدیک بیاور تا از شکار پسر خود بخورم و جانم تو را برکت دهد.» پس نزد وی آورد و بخورد و شراب برایش آورد و نوشید.

26 و پدرش، اسحاق به وی گفت: «ای پسر من، نزدیک بیا و مرا ببوس.»

27 پس نزدیک آمده، او را بوسید و رایحه لباس او را بوییده، او را برکت داد و گفت: «همانا رایحه پسر من، مانند رایحه صحرایی است که خداوند آن را برکت داده باشد.

28 پس خدا تو را از شبنم آسمان و از فربهی زمین، و از فراوانی غله و شیره عطا فرماید.

29 قومها تو را بندگی نمایند و طوایف تو را تعظیم کنند، بر برادران خود سرور شوی، و پسران مادرت تو را تعظیم نمایند. ملعون باد هر که تو را لعنت کند، و هر که تو را مبارک خواند، مبارک باد.»

30 و واقع شد چون اسحاق، از برکت دادن به یعقوب فارغ شد، به مجرد بیرون رفتن یعقوب از حضور پدر خود اسحاق، که برادرش عیسو از شکار باز آمد.

پیدایش  27:30 - Isaac Blesses Jacob
Isaac Blesses Jacob
31 و او نیز خورشی ساخت، و نزد پدر خود آورده، به پدر خود گفت: «پدر من برخیزد و از شکار پسر خود بخورد، تا جانت مرا برکت دهد.»

32 پدرش اسحاق به وی گفت: «تو کیستی ؟» گفت: «من پسر نخستین تو، عیسو هستم.»

33 آنگاه لرزه ای شدید بر اسحاق مستولی شده، گفت: «پس آن که بود که نخجیری صید کرده، برایم آورد، و قبل از آمدن تو از همه خوردم و او را برکت دادم، و فی الواقع او مبارک خواهد بود؟»

34 عیسو چون سخنان پدر خود را شنید، نعره ای عظیم و بینهایت تلخ برآورده، به پدر خود گفت: «ای پدرم، به من، به من نیز برکت بده!»

35 گفت: «برادرت به حیله آمد، و برکت تو را گرفت.»

36 گفت: «نام او را یعقوب بخوبی نهادند، زیرا که دو مرتبه مرا از پا درآورد. اول نخست زادگی مرا گرفت، و اکنون برکت مرا گرفته است.» پس گفت: «آیا برای من نیز برکتی نگاه نداشتی ؟»

37 اسحاق در جواب عیسو گفت: «اینک او را بر تو سرور ساختم، و همه برادرانش را غلامان او گردانیدم، و غله و شیره را رزق او دادم. پس اﻵن ای پسر من، برای تو چه کنم؟»

38 عیسو به پدر خود گفت: «ای پدر من، آیا همین یک برکت را داشتی؟ به من، به من نیز ای پدرم برکت بده!» و عیسو به آواز بلند بگریست.

39 پدرش اسحاق در جواب او گفت: «اینک مسکن تو (دور) از فربهی زمین، و از شبنم آسمان از بالا خواهد بود.

40 و به شمشیرت خواهی زیست، و برادر خود را بندگی خواهی کرد، و واقع خواهد شد که چون سر باز زدی، یوغ او را از گردن خود خواهی انداخت.»

41 و عیسو بسبب آن برکتی که پدرش به یعقوب داده بود، بر او بغض ورزید؛ و عیسو در دل خود گفت: «ایام نوحه گری برای پدرم نزدیک است، آنگاه برادر خود یعقوب را خواهم کشت.»

42 و رفقه ، از سخنان پسر بزرگ خود، عیسو آگاهی یافت. پس فرستاده، پسر کوچک خود، یعقوب را خوانده، بدو گفت: «اینک برادرت عیسو درباره تو خود را تسلی می دهد به اینکه تو را بکشد.

43 پس اﻵن ای پسرم سخن مرا بشنو و برخاسته ، نزد برادرم، لابان، به حران فرار کن.

44 و چند روز نزد وی بمان، تا خشم برادرت برگردد.

45 تا غضب برادرت از تو برگردد، و آنچه بدو کردی، فراموش کند. آنگاه می فرستم و تو را از آنجا باز می آورم. چرا باید از شما هر دو در یک روز محروم شوم؟»

46 و رفقه به اسحاق گفت: «بسبب دختران حت از جان خود بیزار شده ام. اگر یعقوب زنی از دختران حت، مثل اینانی که دختران این زمینند بگیرد، مرا از حیات چه فایده خواهد بود.»

<< ← Prev Top Next → >>