کتاب مقدس, اول سموئیل , فصل 18. is available here: https://www.bible.promo/chapters.php?id=10254&pid=11&tid=1&bid=30
Holy Bible project logo icon
FREE OFF-line Bible for Android Get Bible on Google Play QR Code Android Bible

Holy Bible
for Android

is a powerful Bible Reader which has possibility to download different versions of Bible to your Android device.

Bible Verses
for Android

Bible verses includes the best bible quotes in more than 35 languages

Pear Bible KJV
for Android

is an amazing mobile version of King James Bible that will help you to read this excellent book in any place you want.

Pear Bible BBE
for Android

is an amazing mobile version of Bible in Basic English that will help you to read this excellent book in any place you want.

Pear Bible ASV
for Android

is an amazing mobile version of American Standard Version Bible that will help you to read this excellent book in any place you want.

BIBLE VERSIONS / کتاب مقدس / عهد قديم / اول سموئیل

کتاب مقدس - Old Persian Version, 1815

روت اول سموئیل اول سموئیل

فصل 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31

1 و واقع شد که چون از سخن گفتن با شاؤل فارغ شد، دل یوناتان بر دل داود چسبید، و یوناتان او را مثل جان خویش دوست داشت.

2 و در آن روز شاؤل وی را گرفته ، نگذاشت که به خانه پدرش برگردد.

3 و یوناتان با داود عهد بست چونکه او را مثل جان خود دوست داشته بود.

4 و یوناتان ردایی را که در برش بود، بیرون کرده، آن را به داود داد و رخت خود حتی شمشیر و کمان و کمربند خویش را نیز.

5 و داود به هر جایی که شاؤل او را می فرستاد بیرون می رفت، و عاقلانه حرکت می کرد؛ و شاؤل او را بر مردان جنگی خود گماشت، و به نظر تمامی قوم و به نظر خادمان شاؤل نیز مقبول افتاد.

6 و واقع شد هنگامی که داود از کشتن فلسطینی برمی گشت، چون ایشان می آمدند که زنان از جمیع شهرهای اسرائیل با دفها و شادی و با آلات موسیقی سرود و رقص کنان به استقبال شاؤل پادشاه بیرون آمدند.

7 و زنان لهو و لعب کرده، به یکدیگر می سراییدند و می گفتند: «شاؤل هزاران خود را و داود ده هزاران خود را کشته است.»

8 و شاؤل بسیار غضبناک شد، و این سخن در نظرش ناپسند آمده، گفت: «به داود ده هزاران دادند و به من هزاران دادند. پس غیر از سلطنت برایش چه باقی است؟»

9 و از آن روز به بعد شاؤل بر داود به چشم بد می نگریست.

10 و در فردای آن روز، روح بد از جانب خدا بر شاؤل آمده، در میان خانه شوریده احوال گردید. و داود مثل هر روز به دست خود می نواخت و مزراقی در دست شاؤل بود.

11 و شاؤل مزراق را انداخته ، گفت: «داود را تا به دیوار خواهم زد». اما داود دو مرتبه از حضورش خویشتن را به کنار کشید.

12 و شاؤل از داود می ترسید زیرا خداوند با او بود و از شاؤل دور شده.

13 پس شاؤل وی را از نزد خود دور کرد و او را سردار هزاره خود نصب نمود، و به حضور قوم خروج و دخول می کرد.

14 و داود در همه رفتار خود عاقلانه حرکت می نمود، و خداوند با وی می بود.

15 و چون شاؤل دید که او بسیار عاقلانه حرکت می کند، به سبب او هراسان می بود.

16 اما تمامی اسرائیل و یهودا داود را دوست می داشتند، زیرا که به حضور ایشان خروج و دخول می کرد.

17 و شاؤل به داود گفت: «اینک دختر بزرگ خود میرب را به تو به زنی می دهم. فقط برایم شجاع باش و در جنگهای خداوند بکوش»؛ زیرا شاؤل می گفت: «دست من بر او دراز نشود بلکه دست فلسطینیان.»

18 و داود به شاؤل گفت: «من کیستم و جان من و خاندان پدرم در اسرائیل چیست تا داماد پادشاه بشوم.»

19 و در وقتی که میرب دختر شاؤل می بایست به داود داده شود، او به عدریئیل محولاتی به زنی داده شد.

20 و میکال، دختر شاؤل، داود را دوست می داشت؛ و چون شاؤل را خبر دادند این امر وی را پسند آمد.

21 و شاؤل گفت: «او را به وی می دهم تا برایش دام شود و دست فلسطینیان بر او دراز شود.» پس شاؤل به داود بار دوم گفت: «امروز داماد من خواهی شد.»

22 و شاؤل خادمان خود را فرمود که در خفا با داود متکلم شده، بگویید: «اینک پادشاه از تو راضی است و خادمانش تو را دوست می دارند؛ پس اﻵن داماد پادشاه بشو.»

23 پس خادمان شاؤل این سخنان را به سمع داود رسانیدند و داود گفت: «آیا در نظر شما داماد پادشاه شدن آسان است؟ و حال آنکه من مرد مسکین و حقیرم.»

24 و خادمان شاؤل او را خبر داده، گفتند که داود به این طور سخن گفته است.

25 و شاؤل گفت: «به داود چنین بگویید که پادشاه مهر نمی خواهد جز صد قلفه فلسطینیان تا از دشمنان پادشاه انتقام کشیده شود.» و شاؤل فکر کرد که داود را به دست فلسطینیان به قتل رساند.

26 پس خادمانش داود را از این امر خبر دادند، و این سخن به نظر داود پسند آمد که داماد پادشاه بشود، و روزهای معین هنوز تمام نشده بود.

27 پس داود برخاسته ، با مردان خود رفت و دویست نفر از فلسطینیان را کشته ، داود قلفه های ایشان را آورد و آنها را تماما نزد پادشاه گذاشتند، تا داماد پادشاه بشود. و شاؤل دختر خود میکال را به وی به زنی داد.

28 و شاؤل دید و فهمید که خداوند با داود است. و میکال دختر شاؤل او را دوست می داشت.

29 و شاؤل از داود باز بیشتر ترسید، و شاؤل همه اوقات دشمن داود بود.

30 و بعد از آن سرداران فلسطینیان بیرون آمدند؛ و هر دفعه که بیرون می آمدند داود از جمیع خادمان شاؤل زیاده عاقلانه حرکت می کرد، و از این جهت اسمش بسیار شهرت یافت.

<< ← Prev Top Next → >>