کتاب مقدس, متّی , فصل 27. is available here: https://www.bible.promo/chapters.php?id=10956&pid=42&tid=2&bid=30
Holy Bible project logo icon
FREE OFF-line Bible for Android Get Bible on Google Play QR Code Android Bible

Holy Bible
for Android

is a powerful Bible Reader which has possibility to download different versions of Bible to your Android device.

Bible Verses
for Android

Bible verses includes the best bible quotes in more than 35 languages

Pear Bible KJV
for Android

is an amazing mobile version of King James Bible that will help you to read this excellent book in any place you want.

Pear Bible BBE
for Android

is an amazing mobile version of Bible in Basic English that will help you to read this excellent book in any place you want.

Pear Bible ASV
for Android

is an amazing mobile version of American Standard Version Bible that will help you to read this excellent book in any place you want.

BIBLE VERSIONS / کتاب مقدس / عهد جديد / متّی

کتاب مقدس - Old Persian Version, 1815

متّی مرقس

فصل 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28

1 و چون صبح شد، همه رؤسای کهنه و مشایخ قوم بر عیسی شورا کردند که او را هلاک سازند.

2 پس او را بند نهاده، بردند و به پنطیوس پیلاطس والی تسلیم نمودند.

3 در آن هنگام، چون یهودا تسلیم کننده او دید که بر او فتوا دادند، پشیمان شده، سی پاره نقره را به رؤسای کهنه و مشایخ رد کرده،

4 گفت: «گناه کردم که خون بی گناهی را تسلیم نمودم.» گفتند: «ما را چه ، خود دانی !»

5 پس آن نقره را در هیکل انداخته ، روانه شد و رفته خود را خفه نمود.

متّی  27:5 - Judas Hangs Himself
Judas Hangs Himself
6 اما روسای کهنه نقره را برداشته ، گفتند: «انداختن این در بیت المال جایز نیست زیرا خونبها است.»

7 پس شورا نموده، به آن مبلغ، مزرعه کوزه گر را بجهت مقبره غرباء خریدند.

8 از آن جهت، آن مزرعه تا امروز بحقلالدم مشهور است.

9 آنگاه سخنی که به زبان ارمیای نبی گفته شده بود تمام گشت که «سی پاره نقره را برداشتند، بهای آن قیمت کرده شده ای که بعضی از بنی اسرائیل بر او قیمت گذاردند.

10 و آنها را بجهت مزرعه کوزه گر دادند، چنانکه خداوند به من گفت.»

11 اما عیسی در حضور والی ایستاده بود. پس والی از او پرسیده، گفت: «آیا تو پادشاه یهود هستی ؟» عیسی بدو گفت: «تو می گویی !»

12 و چون رؤسای کهنه و مشایخ از او شکایت می کردند، هیچ جواب نمی داد.

13 پس پیلاطس وی را گفت: «نمی شنوی چقدر بر تو شهادت می دهند؟»

14 اما در جواب وی، یک سخن هم نگفت، بقسمی که والی بسیار متعجب شد.

15 و در هر عیدی، رسم والی این بود که یک زندانی ، هر که را می خواستند، برای جماعت آزاد می کرد.

16 و در آن وقت، زندانی مشهور، برابا نام داشت.

17 پس چون مردم جمع شدند، پیلاطس ایشان را گفت: «که را می خواهید برای شما آزاد کنم؟ برابا یا عیسی مشهور به مسیح را؟»

18 زیرا که دانست او را از حسد تسلیم کرده بودند.

19 چون بر مسند نشسته بود، زنش نزد او فرستاده، گفت: «با این مرد عادل تو را کاری نباشد، زیرا که امروز در خواب درباره او زحمت بسیار بردم.»

20 اما رؤسای کهنه و مشایخ، قوم را بر این ترغیب نمودند که برابا را بخواهند و عیسی را هلاک سازند.

21 پس والی بدیشان متوجه شده، گفت: «کدام یک از این دو نفر را می خواهید بجهت شما رها کنم؟» گفتند: «برابا را.»

22 پیلاطس بدیشان گفت: «پس با عیسی مشهور به مسیح چه کنم؟» جمیعا گفتند: «مصلوب شود!»

23 والی گفت: «چرا؟ چه بدی کرده است؟» ایشان بیشتر فریاد زده، گفتند: «مصلوب شود!»

24 چون پیلاطس دید که ثمری ندارد بلکه آشوب زیاده می گردد، آب طلبیده، پیش مردم دست خود را شسته گفت: «من بری هستم از خون این شخص عادل. شما ببینید.»

25 تمام قوم در جواب گفتند: «خون او بر ما و فرزندان ما باد!»

26 آنگاه برابا را برای ایشان آزاد کرد و عیسی را تازیانه زده، سپرد تا او را مصلوب کنند.

27 آنگاه سپاهیان والی ، عیسی را به دیوانخانه برده، تمامی فوج را گرد وی فراهم آوردند.

28 و او را عریان ساخته ، لباس قرمزی بدو پوشانیدند،

29 و تاجی از خار بافته ، بر سرش گذاردند و نی بدست راست او دادند و پیش وی زانو زده، استهزاکنان او را می گفتند: «سلام ای پادشاه یهود!»

30 و آب دهان بر وی افکنده، نی را گرفته بر سرش می زدند.

31 و بعد از آنکه او را استهزا کرده بودند، آن لباس را از وی کنده، جامه خودش را پوشانیدند و او را بجهت مصلوب نمودن بیرون بردند.

32 و چون بیرون می رفتند، شخصی قیروانی شمعون نام را یافته ، او را بجهت بردن صلیب مجبور کردند.

33 و چون به موضعی که به جلجتا یعنی کاسه سر مسمی ' بود رسیدند،

34 سرکه ممزوج به مر بجهت نوشیدن بدو دادند. اما چون چشید، نخواست که بنوشد.

35 پس او را مصلوب نموده، رخت او را تقسیم نمودند و بر آنها قرعه انداختند تا آنچه به زبان نبی گفته شده بود تمام شود که «رخت مرا در میان خود تقسیم کردند و بر لباس من قرعه انداختند.»

36 و در آنجا به نگاهبانی او نشستند.

37 و تقصیر نامه او را نوشته ، بالای سرش آویختند که «این است عیسی ، پادشاه یهود!»

38 آنگاه دو دزد یکی بر دست راست و دیگری بر چپش با وی مصلوب شدند.

39 و راهگذران سرهای خود را جنبانیده، کفر گویان

40 می گفتند: «ای کسی که هیکل را خراب می کنی و در سه روز آن را می سازی، خود را نجات ده. اگر پسر خدا هستی ، از صلیب فرود بیا!»

41 همچنین نیز رؤسای کهنه با کاتبان و مشایخ استهزاکنان می گفتند:

42 «دیگران را نجات داد، اما نمی تواند خود را برهاند. اگر پادشاه اسرائیل است، اکنون از صلیب فرود آید تا بدو ایمان آوریم!

43 بر خدا توکل نمود، اکنون او را نجات دهد، اگر بدو رغبت دارد زیرا گفت پسر خدا هستم!»

44 و همچنین آن دو دزد نیز که با وی مصلوب بودند، او را دشنام می دادند.

45 و از ساعت ششم تا ساعت نهم، تاریکی تمام زمین را فرو گرفت.

46 و نزدیک به ساعت نهم، عیسی به آواز بلند صدا زده گفت: «ایلی ایلی لما سبقتنی .» یعنی الهی الهی مرا چرا ترک کردی.

47 اما بعضی از حاضرین چون این را شنیدند، گفتند که او الیاس را می خواند.

48 در ساعت یکی از آن میان دویده، اسفنجی را گرفت و آن را پر از سرکه کرده، بر سر نی گذارد و نزد او داشت تا بنوشد.

49 و دیگران گفتند: «بگذار تا ببینیم که آیا الیاس می آید او را برهاند.»

50 عیسی باز به آواز بلند صیحه زده، روح را تسلیم نمود.

51 که ناگاه پرده هیکل از سر تا پا دو پاره شد و زمین متزلزل و سنگها شکافته گردید،

52 و قبرها گشاده شد و بسیاری از بدنهای مقدسین که آرامیده بودند برخاستند،

53 و بعد از برخاستن وی، از قبور برآمده، به شهر مقدس رفتند و بر بسیاری ظاهر شدند.

54 اما یوزباشی و رفقایش که عیسی را نگاهبانی می کردند، چون زلزله و این وقایع را دیدند، بی نهایت ترسان شده، گفتند: «فی الواقع این شخص پسر خدا بود.»

55 و در آنجا زنان بسیاری که از جلیل در عقب عیسی آمده بودند تا او را خدمت کنند، از دور نظاره می کردند،

56 که از آن جمله ، مریم مجدلیه بود و مریم مادر یعقوب و یوشاء و مادر پسران زبدی.

57 اما چون وقت عصر رسید، شخصی دولتمند از اهل رامه ، یوسف نام که او نیز از شاگردان عیسی بود آمد،

58 و نزد پیلاطس رفته ، جسد عیسی را خواست. آنگاه پیلاطس فرمان داد که داده شود.

59 پس یوسف جسد را برداشته ، آن را در کتان پاک پیچیده،

60 او را در قبری نو که برای خود از سنگ تراشیده بود، گذارد و سنگی بزرگ بر سر آن غلطانیده، برفت.

61 و مریم مجدلیه و مریم دیگر در آنجا، در مقابل قبر نشسته بودند.

62 و در فردای آن روز که بعد از روز تهیه بود، رؤسای کهنه و فریسیان نزد پیلاطس جمع شده،

63 گفتند: «ای آقا ما را یاد است که آن گمراه کننده وقتی که زنده بود گفت: بعد از سه روز برمی خیزم.

64 پس بفرما قبر را تا سه روز نگاهبانی کنند مبادا شاگردانش در شب آمده، او را بدزدند و به مردم گویند که از مردگان برخاسته است و گمراهی آخر، از اول بدتر شود.»

65 پیلاطس بدیشان فرمود: «شما کشیکچیان دارید. بروید چنانکه دانید، محافظت کنید.»

66 پس رفتند و سنگ را مختوم ساخته ، قبر را با کشیکچیان محافظت نمودند.

<< ← Prev Top Next → >>